تقدیم به همسر وفادارم مسافر
عشق دروغ!...
رفته بودیم که دوراز انظار دیگران، ساعتی با
سرگردانی یک عشق بی پناه،زیر روشنائی مات ماه، گردش کنیم...
آسمان کاملا صاف بود.مهذا،پاره ابری سیاه،صورت
نازنین ماه ر ا، درسیاهی خود نا پدید می کرد...
گفتم :آسمان باین صافی، معلوم نیست این قطعه ابر سیاه، از گریبان ما چه
می خواهد؟. اشاره به ابر کرد، آهی کشید و گفت : آن؟
آن ابرنیست! عصاره است. عصاره ی ناله های پنهانی عشاق
واقعی است....روی ماه را پوشانده است،تا ماه شاهد
عشق دروغ من وتو نباشد....
فرزند بدبختی!
پیرمرد بخت برگشته شکمش آب آورده بود . بچه های ولگرد با مسخره می
گفتند:"یارو آبستنه! فردا می زاد!"
یک روز که ازکوچه، همان کوچه ی کثیفی که پناهگاه زندگی فلک زده ی او بود، می گذشتم ....
دیدم لا شه اش را بتابوت میگذارند:
vaghty khoda beto mige bashe,beto hamun chizio mide ke to mikhay,vaghty be to mige na,beto ye chize behtar mide, va vaghty behet mige sabr kon,dar tadaroke behtarin chiz baraye tost
to zendegitoon hichvaght dele kasi ke doos darin va ashegheshin va oonam asheghe shomast ro nashkanin chon ye dele shekaste hich vaght doros nemishe age ye
shado salamat bashin
محبت:
نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود
برچه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود
برچه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود
برچه آبی بنویسم که هرگزگل آلود نشود
وسرانجام برچه قلبی بنویسم که هرگز سنگ نشود